من از ان مردمانی هستم که از شب ها گریزانند
نه تر سی از شب وتاریکی اش دارم نه از حرف های یک غول
من ان بیچاره غمگین من ان دل خسته تنها همیشه یک کوله غم دارم
بیا این کوله من را تو این بار صاحب شو تا بفهمی سنگینی این بار
ماندگار تنها
--------------------------------------------------
کویرم تشنه ام خشکم امید ابر بارانی
اسیر خاک عصیانم چه زندانی چه زندانی
در این دنیای وانفسا بشر تنهاتر از تنها
بیا ای آیه ی دل ها که تو روح بهارانی
معصومه بهمنی
اسمان رنگ خون دارد وقتی که افتاب از پس چشم های او می گذرد
جای تعجب نیست که ما هم با رفتن هردوست چشمانمان خونی شود
در کنار هم بمانیم تاانتظار انتظار مارا بکشد نه اینکه ما انتظار هم را بکشیم
درخت چه چه ثمر دهد نیکو اید گرچه ثمر هر سال یک ماه ویک بار باشد انتظار آن میوه شیرین است اما باز سخت
دوستان عزیز منتظر شما هستم
بانظر زیبایتان
یادت نره عزیز